فصل تنهايي

ادبي و هنري

دسته گل

 lمن رشته ي محبت با تورا پاره كردم

شايد گره خوردو به تو نزديكتر شوم

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: شنبه 21 ارديبهشت 1398برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

معلم

 

«بدون توضيح»

اين عكسو 20 سال پيش گرفتم

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: چهار شنبه 11 ارديبهشت 1398برچسب:معلم,20 سال, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

غزلي براي تو2

 

«تقديم به تو كه هميشه

براي من تمام نشدني هستي»

 

هر گه كه باز آمدي،دوباره آغاز شدم

قفل قفس شكستم، باز پر پرواز شدم

 

دوباره زنده كرده اي،آتش عشق درون من

با عشق آتشينت،عمريست كه دمساز شدم

 

چون گل نوبهاران، خنده زدي به روي من

شور شدم شوق شدم،تن همه آواز شدم

 

شعر وترانه مي شود،واژه به واژه ياد تو

زير هجوم واژه ها،باز غزل باز شدم

 

روح دگر دميده اي،در همه ي وجود من

من به طرب آمدم،نغمه شدم ساز شدم

 

شوق تو جلوه گر شد،در همه ي خيال من

راز شدم رمز شدم،محرم هر راز شدم

 

جام جهان گر نريخت،باده ي نابش به كام

مست توام فارغ از،شراب شيراز شدم

 

 گر تو وتقدير قضا،از كف من برد ترا

باز به شوق در ره،كوي تو طناز شدم

                                                                       ارديبهشت1392

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 10 ارديبهشت 1398برچسب:قفل,قفس,شعر,ترانه,هجوم,غزل,نغمه,راز,رمز,اسب,شراب,تقدير,قضا, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :غزلي براي تو

 

«غزلي براي تو»

 

بر خم گيسوي يار،مانده گرفتار دلم

باده فروش او بود آنكه خريدار دلم

 

ماه منير است رخش،شمع فروزان دلش

در طلب لطف او، آينه ي زنگار دلم

 

رود روان است نگار،باغ بهاران تنش

خسته ز اندوه تنم،شاخه ي بي بار دلم

 

طرف گلستان رود،مرغ غزلخوان او

كي كندم يك نظر،زانكه بود خار دلم

 

مرغ سليماني اش،نيست دگر ره مرا

مور بيابد رهي، نيست به مقدار دلم

 

جمله اي ايام گذشت، بي مدداز روي دوست

از چه چنين بي ثمر،عاقبت كار دلم

 

يارب ازاين جست وخيز ،سودي نشدحاصلم

كار به آخر رسيد،در طلب يار دلم

 

يابرسانم به وصل،يا بستانم تو جان

تاب وتوان نيست،دگر اين دل بيمار دلم

                                                 1374

 

 

 

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 27 فروردين 1398برچسب:منير,سليماني,آينه,شمع,بي ثمر,تاب وتوان,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خيال

 

 

در خيال من حرام است جز خيال روي تو

در مشام من نپيچدبوي كس چز بوي تو

 

آب هركس مي رود اندر ميان جوي كس

آب ماهم مي رود اندر ميان جوي تو

 

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :خاطره

 

«خاطره»

من ندانم كه خواب بود يا يكي لحظه ي روشن

من ندانم سراب بود يا يكي چشمه ي جوشان

من هنوز ماتم ومبهوت

من هنوز گيجم وحيران

آمدي مثل يكي صاعقه اندر دل يك دشت سياه

آمدي مثل يكي تند باد

كه هوشياري مرا با خود برد

آمدي مثل يكي خواب پريشان در تن تب دار كسي

مثل يك حادثه در اوج سكوت

مثل يك قاصدك از سمت بهار

 

من چه روشن شده بودم در آن لحظه ديدار

من چه سرشار شده بودم از آن برق نگاه

من چه عاشق شده بودم در آن فرصت كوتاه

 

حجم تو پر كرد همه تنهايي من را

آمدنت خاطر شد بر در  و ديوار اتاقم 

آينه اتاق من 

عكس تو را تا به ابد در دل خود خواهد داشت 

باغچه كوچك ما

پر شود از شاخه لبخند تو در فصل بهار

طعم تنت شراب كهنه را حكايت مي كرد

لحن نگاهت عاشق ديوانه را

بغض صدايت غم بي پايان را

 

بي تو هر  لحظه دلم در چمن  ياد تو لغزد

چون كبوتر شود و بر حرم بام تو چرخد

گر جه اكنون دگر جاي تو خاليست

در همه گوشه ي اين خانه

ولي عطر تو جاريست

                                      آبان / 1382

 

 

 

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:خاطره , صاعقه , تندباد , شراب كهنه ,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :دلتنگ

 

     «دلتنگ»

 

با كه بگويم كه دلم تنگ كسي هست خدايا

دربدر از حيله ونيرنگ كسي هست خدايا

 

صد ره دويده است به صحرا وبيابان خيالش

واي كه افتاده زپا ،لنگ كسي هست خدايا

 

دل كه در كوچه ي دلدار به پرواز درآمد

آخ كه بشكسته پراز سنگ كسي هست خدايا

 

او كه مي رفت به آهنگ يكي بلبل عاشق

خسته زآواز بد آهنگ كسي هست خدايا

 

آه ازاين دل كه بسي جوروجفا ديده ازآن عشق

خون جگر از زخمه واز چنگ كسي هست خدايا

 

شاد دلان را خبري زين دل افسرده نباشد

دل كه همي كشته به هرجنگ كسي هست خدايا

 

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: یک شنبه 17 دی 1391برچسب:بلبل عاشق,جنگ,آهنگ,لنگ,دلتنگ, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تولیدشلغم 6کیلویی در کاشمر

 

 

 

 

 

 

 

گر چه من در وبلاگم كمتر به اين موضوع ها مي پردازم ولي دلم نيامد

كه اين مطلب را نگذارم .يكي از آشنايان من موفق شده است در

مزرعه اش شلغم هايي به وزن 6كيلو گرم توليد كند تقريبا 120 برابر

شلغم معمولي كه چيزي عجيب است تمام شلغم هاي اين مزرعه از دو

كيلو به بالاست

البته شلغم هايي راكه شما در عكس هاي من مي بينيد سه كيلو ونيم است

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: جمعه 17 آذر 1391برچسب:شلغم6كيلويي,شلغم, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ترانه:گلایه

      

        «گلايه»

ديگه از تو سير شدم

خسته شدم ،دلگير شدم

جونيمو دادي به باد

از دست تو ،من پير شدم

 

حرفات همش دروغ بود

چراغ بي فروغ بود

سرت هميشه انگار

واسه ي من شلوغ بود

 

هر بار قرار گذاشتي

بازم منو تو كاشتي

هر وقت گلايه كردم

واسم جواب نداشتي

 

نداشتنت عذاب بود

با تو بودن سراب بود

حرفاي اين دل من

سؤال بي جواب بود

 

از عشق من گذشتي

غرورمو شكستي

از همه دل بريدم

به من  تو دل نبستي

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:ترانه,دروغ,فروغ,سؤال,سراب,گلايه,قرار گذاشتن,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :آیه های اندوه

 

«آيه هاي اندوه»

در آغاز جاده خواهم ايستاد

وچشم به نهايت خواهم دوخت

پشت سر ،فرصت زيست تمام شده است

پشت سر،زمان عبور كرده است

و آب در حوضچه لحظه ها خشكيده است

و مور يانه ها پايه هاي سست عاطفه را جويده اند

وديوار اتاقك خوشبختي،دير يا زود فرو خواهد ريخت

و باد ردپاي خاطرات مرا

از كوچه ي كودكي ام خواهد شست

 

وقتي در آيينه نگريستم

ديدم چندين سال است

كه من از كوچه ي كودكي ام دور شده ام

كوچه اي كه در آن خدا ،شكل مادرم بود

وبزرگ مثل كوه حاشيه ي آبادي ما

و نوراني مثل فوران خور شيد ظهر تابستان

 

پشت سر پروانه اي در عرض خيابان

پرهاي جادويي اش براي هميشه يخ زده است

و سرما درخت نارنج حيات ما را

از مدار فصل ها به كناري  گذاشته است

پشت سر مرد همسايه ي مادر شبي

در مصاف سرطان به باغ ابديت پيوسته است

ويك پايش چند سالي زودتر

چه شب سخت وعجيبي بود

شب دم كرده تابستان

وقتي كه زن همسايه ي ماناگهان جيغ كشيد

وسكوت كوچه را از هم دريد

پشت سركودكي من گم شده است

پشت سر جواني من ويرانشده است

اه اين پيچك كدامين كناه من است

كه اين گونه به تمام هستي من پيچيده است

 

اري اين حزن ابدي است

كه من آلوده آن شده ام

من خسته ام و فر سوده

وتنها در آغاز جنازه ام ايستاده ا م

وخيره به اواري كه هر ان فرو خواهد ريخت

و به جفت هاي عاشقي

كه بي هيچ درنگي از روي قبر من گذر خواهند كرد

وبا نگاهي شرم آلوده به هم خواهند گفت؛

تورا من دوست دارم

ومن به آنها خوهم گفت؛

هاي عاشق؛كمي درنگ كن

از روي قبر من آهسته گذر كن

من هم عاشقي چون شما بوده ام

ولي افسوس كه آنها هرگز صداي مرا نخواهند شنيد

 

روزي خواهم مرد

وبراي من فرقي نخواهد كرد

كه جنازه ام را درجوار امام زاده اي به خاك بسپارند

ويا در قبرستاني كهنه ومتروك

فرقي نخواهد كرد كه جنازه ام را موميايي كنند

ودر زير«اهرام ثلاثه» درتابوتي زرنگار بگذارند

ويا جنازه ام رابسوزانند وخاكسترم را به «گنگ وبرهما پوترا»بريزند

فرقي نخواهد داشت

كه در دوردست ترين بيابان طعمه ي كفتار گردم

ويا در گوري دسته جمعي در«بوسني وهرزگويين»مدفون شوم

فرقي نخواهد داشت

هر كجا باشم در عبور مارها ومورها

به خاك خواهم پيوست

واز مدار ساعت و احساس بيرون خواهم رفت

 

مرا  ببخشيد اي چشمان من

كه در وعده گاه هاي خيالي آنقدر براهتان گذاشتم

كه عقربه هاي ساعت در ني ني شما گم شد

مرا ببخشيد اي دستان من

كه هميشه از شاخه هاي توهم

ميوه نارس اندوه چيديد

مرا ببخشيد اي پاهاي خسته ي من

كه در جاده هاي بيهودگي شمارابسيار دواندم

وشما از خارهاي شكسته ي تباهي هيچ شكايت نكرديد

مرا ببخشيد اي اشك هاي نازك من

كه در كمترين ذره ي احساس جاريتان مي كردم

و تو اي دل مجروح من مرا بسيارببخش

كه تمام اندوهم را در تومي ريختم 

وتو تنها سپر لحظه هاي بد من بودي

مي بايست به تو مي گفتم:

كه عاشق اگر در قعر باشد

خوار است

واگر بلند باشد

بر سر دار است

 

چيزهايي است در ذهن من كه هميشه جاري خواهد بود

حس غريبي كه از آن دست كوچك سحرآميز در تن من پيچيد

وچهره آن دو دودختر جوان زيبا

كه مرموز بودن چهره شان زيبايي شان را دو چندان مي كرد

وقتي كه من ايه هاي اندوهم را براي آن دو تفسير مي كردم

وآن چهره ي معصوم زيبا

كه در آغاز ميوه ها نوبر انگور تقسيم مي كرد

وان كفش هاي خاكستري كه مرا آغشته ي شعركرد

وخطاب به من مي گفت: شاعر كوچك من

وتبلور آن حجم لطيف

كه در آن شب از نهايت سخاوت سخن مي گفت

ومن هنوز بعد از چندين سال

ميان خواب وبيداري آن لحظه

لب ترديد به دندان دارم

 

زندگي رسم عجيبي دارد

بزرگترين آرزوها گاه به آني پيدا مي شود

وناچيزترين آرزوها

در ناممكن ترين فاصله ها براي هميشه باقي خواهد ماند

 

مي گويند هر كس كه اولين بار

برلب دريا برسد

آرزويش هر چه كه باشدبرآورده مي شود

ولي وقتي كه من  اولين بار

بر لب دريا رسيدم

دريا صدف حزن مداوم به من ارزاني كرد

ومن از آن وسعت آبي هيچ دلم وا نشد

راستي من لب دريا چه تنها بودم

گر چه«مريم»با من بود

 

پشت سر فرصت زيست تمام شده است

پشت سرزمان عبور كرده است

و آب ذر حوضچه لحظه ها خشكيده است

در اغاز جاده خواهم ايستاد

وچشم به نهايت خواهم دوخت

جاده،فاصله ها را به هم خواهد دوخت

واز نهايت جاده كسي خواهد آمد ومرا خواهد خواند

كسي خواهد آمد با شاخه اي شبيه لبخند

كسي خواهد آمد از جنس باران

كه غبار جاده ها را خواهد شست

 او شايد صاحب آن دست سحرآميز باشد

يا شايد يكي از آن دو دختر جوان وزيبا

ياشايد.........

هر كه باشد نيمه گم شده من خواهد بود

كه مرا با خود خواهد برد

                               بهار1380 

 

 

 

 

             

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:اتاقك خوشبختي,درخت نارنج,سرطان,باغ ابديت,اهرام ثلاثه,برهماپوترا,بوسني,سحرآميز,دختر جوان, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ترانه:چرا با ما چنین کردی

 

 

 

 چرا با ما چنين كردي ورفتي

دل مارا غمين كردي ورفتي

هزاران آسمانم آرزو بود

اسير اين زمين كردي ورفتي

 

كبوتر گشتم و بر گرد بامت

بدون دانه افتادم به دامت

مرا آزاد نكردي زين قفس تو

نه نوشاندي يكي جرعه زجامت

 

دواي درد هر بيگانه بودي

رقيبان راچراغ خانه بودي

براي من فقط دام وفقط دام

براي نارفيقان دانه بودي

 

محبت كردم ومهري نديدم

زباغ تو بجز خارش نچيدم

نكردي رحم بررخسار زردم

نه شرمت آمد از موي سفيدم

 

خدا را مي پرستي يا صنم را

عرب،آيين داري يا عجم را

به هر دين و به هر آيين كه هستي

دگر نشكن دل وعهدوقسم را 

 

 

                                1391

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:اسير,زمين,قفس,كبوتر,جرعه,بيگانه,رقيبان,عرب,عجم,قسم,آيين, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :خیال آبی

                   «خيال آبي»

 

نردباني مي سازم از خيال

در شب مهتابي گل ها

 

بر ماه تكيه خواهم داد

بلنداي باريك ،نردبانم را

 

مي گريزم از هيا هوي زمين

سوي آرام، آبي زيبا

 

خلوت آرام را،تجربه اي دگر بايد

در دل اين وارونه دريا

 

خدا را،آبي شدن را،تفسيري دگر بايد

در اين خلوت،در اين تنهاي تنها

 

سبزه هاي باغ بالا آبي

باغ ميوه هاي نور، اينجا

 

در نگاه آبي تاكي

«خوشه ي پروين»گرديده پيدا

 

خوشه را من مي فشارم در چرخشت دستانم

واي دستان من ،آبي خدايا

 

 باراني ازشراب و نور بايد

كوير مبهم رو در فنا را

 

باغچه هاي خانه ي متروكه نيز

زين باران عشق مي يابد صفا

 

مي دانم كه من،زين آبي نور

انديشه هاي خشك وزنگاري

                           خواهد يافت، شفا

                                     خواهد يافت،جلا

                                                      1375

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:شب مهتابي,خوشه ي پروين,شراب,كوير,باغ بالا,خانه ي متروكه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :از نو

 

                         «از نو»

          وقت آنست يكي قصه زنو ساز كنيم

          سمت ميخانه رويم عقده زدل باز كنيم

 

         گر فلك بار دگر باز جوابم كند

         جنگ ،با چرخ فلك يكسره آغاز كنيم

 

         با حسودان دغل دم زرفاقت نزنيم

         ما زكوته نظران،جمله نهان راز كنيم

 

        گر كه آن يار بسي با دل ما ناز نمود

        ما بسي عشق بر آن دلبر طناز كنيم

 

         او كه در دام دلش جاي نداده است مرا

         بهر يك دام دگر باز كه پرواز كنيم

 

         چون كه در باغ دلش جاي، دگر نيست مرا

         ما كه در باغ دگر، فكر هم آواز كنيم

 

         اي كه آسوده نشتي تو در اين كنج قفس

         ما برآنيم ،يكي قصه زنو ساز كنيم

                                                   ارديبهشت1384

 

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:از نو,ميخانه,كنج قفس,باغ,طناز,عقده,دام,آواز,عشق,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عکس فانتزی

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:عکس فانتزی, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :سهم من

 

«سهم من»

 

سهم من زين عشق بسيار است

بيشترين سهم من انتظار است

انتظار دركوچه هاي ناآشنا

درخيابانهاي شلوغ شهر

در خانه،در رؤيا

انتظار در همه جا

سهم من زين انتظار

                             هم آغوشي ي پاييز در بهار است

 

سهم من ،تنهايي و وحشت

سهم من،گريه كردن هاي،هاي

سهم من، قلبي پر از درد

سهم من،واي،واي،واي

                             سهم من، دويدن در غبار است

 

سهم او،شادي و شور

سهم او، بگريختن از من

سهم او، ناز و عشوه بر فراز كوه نور

سهم او چيدن گل

اما زين گلشن عشق

                              سهم من چيدن خار است

 

از اين درياي بيكران

سهم من گرداب است

سهم من هميشه از عشق

كابوس و فرياد وعذاب است

سهم من از آسمان،سياهي

از خورشيد،سوختن

سهم من از خواهش هاسراب است

آه از سهم من غم انگيز من

                              سهم من، چرا چنين غمبار است

 

سهم من،خيره شدن به دورهاي دور

انتظار در جاده هاي سوت و كور

سهم من،ورق زدن خاطرات تلخ ذهن

و سهم آخرينم زين عشق

آرميدن در چهار ديوار تنگ گور است

واز سهم من آن چه بعد ازاين خواهد ماند

شعر هاي پر سوز و آهم يادگار است

                              سهم من، زين عشق بسيار است

                                

                                              سرآيش1374

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: شنبه 15 مهر 1391برچسب:سهم من,انتظار,عشوه,هم آغوشي,گلشن,كابوس,دريا,خاطرات تلخ,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :لطف حق

         

        «لطف حق»

 

باردگر لطف حق،همدم وهم يار ماست

جام وسبو قوت،دولت بيدار ماست

 

اي همه سوته دلان،تا مدد از غيب رسيد

جمله ي دل ها روان،جانب دلدار ماست

 

ناسره جويان همه،دوز وكلك بارشان

هر كه سره جويد او ،در پي بازار ماست

 

قصه ي گيسوي دوست،جمله ي افاق گرفت

هر كه در اين رشته نيست ،در پي آزار ماست

 

جمله رقيبان ما ،محترمند در نظر

چونكه همه سعيشان،در جهت كار ماست

 

ما كه نه ايم بنده ي،سيم زر ناكسان

بندگي ي لطف يار،شهرت بسيار ماست

 

چشم حسودان شهر،خون شده از شور ما

جوشش مي در سبو،چشمه سر شار ماست

 

هر كه دوايي بجست،بهر دل زار خويش

ساغر وساقي شفا،بر دل بيمار ماست

 

گر چه حريفان هنوز،طبل جفا مي زنند

يوسف كنعان كنون،تحف ي بازار ماست

                          1386

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: جمعه 7 مهر 1391برچسب:لطف حق,يوسف كنعان,دولت بيدار,گيسوي دوست,ناسره,طبل جفا,ساغر وساقي, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بدون توضیح

كلاس اول دبيرستان

روستاي جابوز

شهرستان خليل آباد

خراسان رضوي

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:كلاس اول,روستاي جابوز,خليل آباد,خراسان رضوي, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :بازگشت

       «بازگشت»

 

از دل يك دشت گذشتيم

بر لب يك رود نشستيم

حادثه ي تلخ حيات بود كه مي رفت

آنگه بريديم گسستيم

 

كودكي كوچه ي شفاف ولطيفي بود

كه در آن دويديم

با شوق پريديم

از اسب چوبين چو فتاديم

در چادر مادر خزيديم

 

پاي صحبت استاد چو نشستيم بگفتا:

زندگي سيب قشنگي است

يا كتابي است كه خوانديم

در دل خنديديم وگفتيم:

زندگي نه سيب قشنگ است

ونه كتابي است كه خوانديم

زندگي همين است كه درآنيم

 

در پي يك جرعه حقيقت دويديم

رسيديم سراب بود

در طپش گوشه نگاهي خزيديم

پريديم كه خواب بود

بر او دل چو بستيم

فارغ از خود شديم واز غير گسستيم

دل داديم واز دل بريديم

بيهوده رهي بود كه درآن دويديم

در قايق نشستيم به گرداب  شكستيم

آرام به ساحل نگريستند وبر ما نگريستند

 

بعد از اين عهد كنيم

حرمت عشق بداريم

در شوره زار بذر دوستي نكاريم

گل احساس چو خشكيد

بر او نگرييم،نباريم

               1377

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:بازگشت,حادثه ي تلخ,كودكي,چادر,اسب,حرمت عشق,شوره زار,ساحل,سراب,سيب قشنگ, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من وبچه آهو

اين منم(محمد عبا س زاده)وبچه آهويي كه برايش مادري كردم سال 1381

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: شنبه 25 شهريور 1391برچسب:بچه آهو,محمد عباس زاده,مادري, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر:..........؟

           

            «............؟»

 

بخوان بامن تو اي مرغ شبانگاه

درون اين شب تاريك هول انگيز

در اين گاهي كه من افسرده حالم

در اين گاهي كه هر آنش،

به دل بيم هجوم لشكر حزن است

ومن دركنج اين زندان تنهايي،

زدرد خويش مي نالم ومي خوانم

بگو بامن از آن رازها كه مي داني

بگو در خلوت شب ها چه مي بيني

كه بي پروا زجغد شب

زسوز دل مي نالي و مي خواني

 

بگو آغاز يك دانه كجا بود؟

بگوپايان يك پيچك كجا هست؟

بگو در مردار كرم ابريشم،چه رازي هست پنهان؟

كه بعد از مرگ او

يكي پروانه ي زيبا زمردارش برون  آيد

بگو وقتي كه پروانه دلش چون من مي گيرد

غم خود در كدامين گل مي شويد؟

بگو از دشت ديروز چه مرداني گذر كردند؟

بگو در جاده فردا كدامين مرد خواهد مرد؟

 

بگو با من درون اين شب سنگين وحشت زا

جوابي بر هزاران پرسش مبهم

كه چون اوار تنهايي فرو مي بلعدم در خود

جوابي گو وزين پوچي رهايم كن

حقيت را نشانم ده

ازاين اندوه تنهايي جدايم كن

 

بگو بامن بگو اي مرغ حق

تو هم شايد چو من ماتي وحيراني

كه تا پاسي به صبح مانده

زسوز دل مي نالي و مي خواني

 

             1377

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:مرغ حق,هزاران پرسش,اندوه تنهايي,مرغ شبانگاه,جغد شب,كرم ابرشم,خلوت شب ها, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مناظری دل انگیز از پادشاه فصل ها پاییز

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:فصل ها ,پاییز,پادشاه فصل ها,مناظری دل انگیز, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :يار من

 

 

                         «يار من»

 

     جونكه يارم بگشود آن لب شيرين به سخن

     باغ گل جلوه نمود زان صنم غنچه دهن

 

    بس خجل شد وزخجلت سر تعظيم نهاد

    سرو رعناي مراچونكه بديد سرو چمن

 

     يار من چون بخرامد به چمنزار صفا

     سعي بيهوده چرا مي كند آهوي ختن

 

     هر كه دوشينه شبش بي مي ومعشوق گذشت

     او نداند كه چه رفت در دل شب بر دل من

 

     يار من باده به دست ولب او بر لب من

     آنچنان شد كه نگويم ونيايد به سخن

 

     نازنينا،صنما جامه مكن از تن خويش

     چون بود چشم طمع در پي سيمينه بدن

 

     هر كه زد لاف رفاقت نشود لايق دل

     ساكن باغ و گلستان نشود زاغ وزغن

 

    عاشقي ني به سخن باشد وني لاف گزاف

    بايدش جان بدهد بر سر جانانه چو من

                        سرآيش1386

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:يار من,عاشقي,لاف,لب شيرين,آهوي ختن,معشوق,سرو رعنا,رفاقت,گلستان,دوشينه,زاغ وزغن, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گربه ي اشرافي

 

اين گربه هم داستان داره 

قبل از ازدواج گربه اي داشتم بنام «ملوس»

كه خيلي اورا دوست داشتم اما وقتي ازدواج

كردم ديگه  جاشو ملوسك گرفت وپدرم كه از

همان اول با بودن يك گربه در خانه بعلت

مسايل شرعي مخالف بود از فرصت استفاده

كرد واورا در كيسه اي گذاشته وبسمت

شمال شهر تقريبا شش كيلومتري خانه ما

برده ودر كنا ر امام زاده سيد مرتضي رها

مي كند اما در كمال تعجب در يك صبح زود

دقيقا بعد از يك ماه سروكله ي او در خانه ما پيدا شد ولي با بدني لاغر وپر از كنه حدود يك هفته به او رسيدگي

كردم و او نسبتا سر وحال شده بود باز پدرم در نبود من اورا بسمت ديگر شهر حدود 5 كيلومتري خانه ما مي برد

وگربه اين بار بعد از يك هفته با پشت سرگذاشتن چندين كوچه وخيابان ياز هم به خانه برگشت  ولي بار سوم اوديگه

نتوانست برگرد چون پدرم اورا در روستايي به يكي از دوستانش سپرده بود

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:كربه ي اشرافي, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بهترين هديه ي خدا

 

دخترم «آنيتا»

    بهترين

هديه ي خدا

   به من

 

 

 

                                                                                                             

                                                                                                زمستان1390                                                                                             بهار1391

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:آنیتا,بهترین هدیه,هدیه ی خدا, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :رازونیاز

             « رازونياز»

 

     افتان وخيزان مي روم،در كوي جانان مي روم

     گر ازطلب منعم كند،با چشم گريان مي روم

 

     گشتم به عشقي مبتلا،وين داغ عشق سوزدمرا

     اي چاره ي بيچار گان،آيا كني دردم دوا؟

 

    سر گشته ام دركوي تو،اين دل دمادم سوي تو

    در ذهن من نايد دگر،جز روي تو گيسوي تو

 

    اي همدم شبهاي من،پنهان وهم پيداي من

    رحمي نما بر حال من،اي خالق يكتاي من

 

    اين دل اسير دام تو،مست از مي وز جام تو

    نامي نيايد بر لبم،نامي دگر جز نام تو

 

    با چشم گريان مي روم،در كوي جانان مي روم

    گر بشكند پاي مرا،افتان وخيزان مي روم

 

                   سرايش1386

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:عشق,بیچارگان,رازونیاز,همدم,اسیر,چشم گریان,چشم گریان, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عكس .روستاي ايگل

                                                                    

تهران -اوشان-

 روستاي ايگل

     1382

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:تهران,اوشان,ايگل, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کاکی کلاغ سخنگو

شايد هر وقت صحبت از يك حيوان سخنگو

ميشه شما هم مثل من ياد طوطي يا نهايت

ياد مرغ مينا مي افتيد ولي يك نوع پرنده به

شما معرفي مي كنم كه توانايي تقليد صدا را

دارد.اين پرنده از خانواده كلاغ هاست به نام

كليژدك .من در ايام جواني يكي از جوجه هاي

اين پرنده رابزرگ كردم و اسم او را «كاكي»

گذاشتم(عكس روبرو عكس كاكي است)ناگفته نماند

كه اين كاغ ها پرنده هايي بسار زيرك وباهوش مي باشند كه داستان هاي من و كاكي حديثي

مفصل دارد .وقتي او بزرگتر شد متوجه استعداد او در تقليد صدا شدم  تعدادي كلمه من به او

ياد دادم وكلمات زيادي هم  خود اوشنيده بود وتكرار مي كرد از جمله :سلام.كاكي.بدو.سوت

زدن .خنديدن.سرفه كردن.عطسه كردن.بوق زدن.....خلاصه كنم بعد از دو سال كاكي گم شد

شايد هم دزديده شد من هم شعر زير رادر غم از دست دادنش سرودم

       « فصل تنهايي»

  از ميان چهار واژه پر راز فصول

  فصل پاييز آمده است

  فصل بي برگي شاخه

  فصل كوچيدن مرغان مهاجر

  فصل پرپرشدن يك گل سرخ

  فصل انجماد حنجره بلبل باغ

  فصل تنهايي من

 

  توشايد آن برگ زرد بودي

  كه شاخه ي همزيستي با ما فرو افتادي

  وخود را به آزمايش پاي عابران بخشيدي

  آه كدام باد تورا كوچه ما دور كرد

  آه كدام دست تورا از خانه ي ما برچيد

  خانه بي تو چه غم انگيز

  سفره بي تو چه دلگير

  كوچه بي تو چه ارام

 

  مادرم تورا آه مي كشد

  خواهرم ترا مي گريد

  من تورا مي سرايم

  تو آرامش برف ها

  از پشت كدام پنجره خواهي ديد

  من روز هاي دلگير باريدن را

  بي تو چه خواهم كرد

 

  آنگاه كه باد سرود زرد رفتن را

  در گوش باد زوزه مي كشيد

  ما را به خشكي اين خانه سپردي

  آيا خواهد بود كه در جشن ميلاد بهار

  آنگاه كه طراوت بر شاخه ي گل مي شكفد

  تو نيز بر بام خانه ي ما سبز شوي؟

       سرآيش پاييز1374

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: شنبه 21 مرداد 1391برچسب:كلاغ سخنگو,كلاغ,طوطي,مرغ مينا,حيوان سخنگو,تقليد صدا,كاكي,مرغان مهاجر,بهار, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر :عاشق ومعشوق

     

        «  عاشق ومعشوق»

   

     كفر وايمان كي به هم محرم شود

     باز وقمري درقفس همدم شود

 

     عاشق ومعشوق چون روز است وشب

     كي تواند روز وشب در هم شود

 

     گو به گل ناز كم كن كز نازتو

     كي زخواهش هاي بلبل كم شود

 

     هر كه عاشق شد ندانست عاقبت

     غرقه در درياي صد ماتم شود

 

     خون دل ها خورده است فرهاد ولي

     كي لب شيرين اسير غم شود

 

     آتشي بر جان زده است سوداي دوست

     آتشي بايدكه او مرهم شود

 

     من ندانستم كه ازاين باغ بهشت

     هر كه او رانده شده است آدم شود

 

                سرآيش 1386

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:عاشق,معشوق,فرهاد,شيرين,بهشت,آدم,باز,قمری, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر «آن سوي بلوغ»

        «آن سوی بلوغ»

                              «بياد زادگاهم روستاي كريز»                              

زادگاهم كودكي هاي مرا در ياد دارد

ومن نیز خاطراتش را

کوچه های کج وکوله

دالان های تنگ وتاریک

شیطنت های مرادر یاددارند

های وهوی بچگی هایم

از پژواک کوه می آیدهنوز

بیابانهایش،کشتزارهایش

باغ هایش،جویبارهایش

دستان مراخوب می شناسد

درختان گردو،درختان زردآلو

درختان لانه گنجشک،درختان شفتالو

پاها ی مرا خوب دریاد دارند

 

من خوب می دانم

تعداد چوبهای سقف خانه ای را

که مادرم مرا درآن بر خاک نهادوسبزم نمود

وآن پله های بی وزن وقافیه اش ـ همچو مکتوبات من ـ

که چندین مرا از اوج خودتا قعر خود غلطاند

 

خوب در یاد دارم آن روزها را

می گریختم گاه بوسیدن

از لب نمناک بی بی

وز صورت خار خاری باباکلان

 

وآن لانه ی زنبور

که من بسیارسیخ فرو میکردم درآن

وایشان نیششان در پیکر من

 

وناسزاهای آن عجوزه

که می پنداشت همیشه

دیوار خانه اش را من به ناخن سفته ام

گر چه گاهی هم من کرده بودم

 

و آن پیرمردها

که هرروز عصرها

در سرچهار راه کوچه ها می نشستند

وخاطرات عادی وتکراری خود را

به خورد یکدگر می دادندوگاهی

سلام طفل کوچک یازنی را

به لحنی خاص می گفتند علیکی

حال مانده ازایشان اسمی

با پیشوند خدا بیامرز فلان ابن فلان

 

آن مدرسه ،آن کلاس درس

آن معلم ،آن تر که های درخت به

آن دفتر مشقم

که ته وبالای برگ هایش

به گاه مشق نوشتن های من

پر از گنجشک وگل می شد

وآن دختر زیبا

که جایش بودکنار من

به روی نیمکت چوبی

چقدر شبها که خوابش دیده بودم

 

باآن دوست

آن همشاگردی دیرینه ام

(که جنگ او را فرو بلعیددر کام آتشین خویش)

صبحگاهان

ایام تعطیلات تابستان

گوسفندان اندک خودرا

تابازمانده های گندمزارهای آبادی

هی هی می کردیم ومی دویدیم از پی آنان

 

وآن بزغاله زیبا

که نشخوارش محبت بود

زدستان وزلب هایم

به تاخت وتاز می آمد

هر جا که می رفتم

 

وآن پیرزن که می چید خوشه ها را

از پی مردان برزیگر

به صد شوق وبه صد امید

که شاید زنده مانداو زمستانی دگر را

 

ودرآن سوی کوچک آبادی من

کوچه باغی است سر سبز

که خاطرات درختانش تشیع جنازه های فراوان است

انتهای کوچه باغ

رودی است سرشار از شست وشوی مرده گان

وگاهی نیز استخر شنای کودکان

خوب در خاطر دارم

آن روزسرد زمستانی را

وچهره ی بی رحم مرده شوی ده

که یخ روی آب راشکست

وجنازه ای راشست وشو داددرآن

ومن تکیه بربیدی کهن

می گفتم درزیر لب:

آیا سرما نمی خورد مرده!؟

 

وپایین تر ز ده

بر کنار رود باریک

زیر سایه ی سبز درختان

چشمه ای صاف وگوارا بود

هر روز در تنگاتنگ غروب

دخترانی با چادر های رنگارنگ

پسرهایی باموهای تودرتوی بلند

برای بردن آب ومحبت

می آمدند بر گرداگرد چشمه

دختران کوزه های پر زشور آرزو را

به دوش عشق ولبخند

تا به خانه می کشیدند

«که شاید آن پسر خواهان من باشد»

 

نمی دانم چه می دانند

آنانی که نمی دانند

صفای کوهساران ومردمانش را

چگونه وصف خواهند گفت

بر کودکان خویش

زلال جویباران ونوای بلبلانش را

                                      

                 سرایش سال۱۳۷۴

 

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:کوچه باغ,کوهساران,دخترزیبا,مرده شوی,دفتر مشق,روستای کریز, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , fasletanhaiy.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM