«............؟»
بخوان بامن تو اي مرغ شبانگاه
درون اين شب تاريك هول انگيز
در اين گاهي كه من افسرده حالم
در اين گاهي كه هر آنش،
به دل بيم هجوم لشكر حزن است
ومن دركنج اين زندان تنهايي،
زدرد خويش مي نالم ومي خوانم
بگو بامن از آن رازها كه مي داني
بگو در خلوت شب ها چه مي بيني
كه بي پروا زجغد شب
زسوز دل مي نالي و مي خواني
بگو آغاز يك دانه كجا بود؟
بگوپايان يك پيچك كجا هست؟
بگو در مردار كرم ابريشم،چه رازي هست پنهان؟
كه بعد از مرگ او
يكي پروانه ي زيبا زمردارش برون آيد
بگو وقتي كه پروانه دلش چون من مي گيرد
غم خود در كدامين گل مي شويد؟
بگو از دشت ديروز چه مرداني گذر كردند؟
بگو در جاده فردا كدامين مرد خواهد مرد؟
بگو با من درون اين شب سنگين وحشت زا
جوابي بر هزاران پرسش مبهم
كه چون اوار تنهايي فرو مي بلعدم در خود
جوابي گو وزين پوچي رهايم كن
حقيت را نشانم ده
ازاين اندوه تنهايي جدايم كن
بگو بامن بگو اي مرغ حق
تو هم شايد چو من ماتي وحيراني
كه تا پاسي به صبح مانده
زسوز دل مي نالي و مي خواني
1377
نظرات شما عزیزان:
|