خواب
دوشينه شبم خواب ترا مي ديذم زان باغ رخت لاله زبوس مي چيدم باغبانت زره آمد ومرا دست گرفت از ترس كه بگيرد آن گل از خواب پريدم
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: چهار شنبه 16 مرداد 1398برچسب:لاله ,بوس , , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
باز امشب دل به درياي خيالت مي زنم گرچه مي دانم باز هم مرا به صخره هاي سردنوميدي خواهي كوبيد چون سراپا موج وطوفاني رفيق
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: جمعه 11 مرداد 1398برچسب:دريا ,خيال ,موج ,طوفان ,رفيق ,امشب ,صخره , , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
از هرچه فاصله گرفتم ودور شدم هي كوچكتر و كوچكتر شد جز درد دوري تو
كه هر چه از تودورتر شدم هي بزرگتر وبزرگتر شد.
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: یک شنبه 23 تير 1398برچسب: , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
دريا
من به دريا رفتم زيبا بود و بزرگ بود و نيرومنداما نه زيباتر و بزرگترو نيرومندتر از تو
چون تو، توانستي مرا در خود غرق كني ولي دريا نتوانست.
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: شنبه 22 تير 1398برچسب:دريا , زيبا نيرومند ,غرق , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
رباعي
اي دوست ترا دست خدا مي سپارم
دست من كوتاه دست دعا مي سپارم
از خدا خواهم كه زودي به شود احوال تو
ترا به،من اسمه دعا و ذكره شفا مي سپارم
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: جمعه 21 تير 1398برچسب:احوال ,دست خدا ,اسمه دوا ,ذكره شفا , , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
رباعي
يار با من سر ياري ندارد واي من
گرم خويش است و به من كاري ندارد واي من
ناله ها كردم به درگاهش ولي
اواز اين احوال من عاري ندارد واي من
تير ماه 1392
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: چهار شنبه 19 تير 1398برچسب:ناله ها ,عاري ,دركاه , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
رباعي
با يار بگو ديده براهش دارم
صد حاجت از آن صورت ماهش دارم
چون چشم گشود تو چشم من باش
بس شوق كه برآن طرز نگاهش دارم
تير ماه 1392
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: چهار شنبه 18 تير 1398برچسب:صورت ,چشم ,شوق , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
دريا
قطره بودم
از دره گذشتم
از صخره چكيدم
امروز من به دريا رسيدم
امروز من هم دريا شدم
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 21 خرداد 1398برچسب: , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
خيال
در خيال من حرام است جز خيال روي تو
در مشام من نپيچدبوي كس چز بوي تو
آب هركس مي رود اندر ميان جوي كس
آب ماهم مي رود اندر ميان جوي تو
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: شنبه 11 خرداد 1392برچسب: , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
دسته گل
lمن رشته ي محبت با تورا پاره كردم
شايد گره خوردو به تو نزديكتر شوم
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: شنبه 21 ارديبهشت 1398برچسب: , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
معلم
«بدون توضيح»
اين عكسو 20 سال پيش گرفتم
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: چهار شنبه 11 ارديبهشت 1398برچسب:معلم ,20 سال , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
غزلي براي تو2
«تقديم به تو كه هميشه
براي من تمام نشدني هستي»
هر گه كه باز آمدي،دوباره آغاز شدم
قفل قفس شكستم، باز پر پرواز شدم
دوباره زنده كرده اي،آتش عشق درون من
با عشق آتشينت،عمريست كه دمساز شدم
چون گل نوبهاران، خنده زدي به روي من
شور شدم شوق شدم،تن همه آواز شدم
شعر وترانه مي شود،واژه به واژه ياد تو
زير هجوم واژه ها،باز غزل باز شدم
روح دگر دميده اي،در همه ي وجود من
من به طرب آمدم،نغمه شدم ساز شدم
شوق تو جلوه گر شد،در همه ي خيال من
راز شدم رمز شدم،محرم هر راز شدم
جام جهان گر نريخت،باده ي نابش به كام
مست توام فارغ از،شراب شيراز شدم
گر تو وتقدير قضا،از كف من برد ترا
باز به شوق در ره،كوي تو طناز شدم
ارديبهشت1392
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 10 ارديبهشت 1398برچسب:قفل ,قفس ,شعر ,ترانه ,هجوم ,غزل ,نغمه ,راز ,رمز ,اسب ,شراب ,تقدير ,قضا , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
شعر:بيخبر
چند سالي است كه از تو خبري نيست مرا
همه جا هستي واز تو اثري نيست مرا
من ندانم كه شب وروز كه را بوده اي
خواهم بداني كه بجز تو دگري نيست مرا
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 3 ارديبهشت 1387برچسب: , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
شعر :غزلي براي تو
«غزلي براي تو»
بر خم گيسوي يار،مانده گرفتار دلم
باده فروش او بود آنكه خريدار دلم
ماه منير است رخش،شمع فروزان دلش
در طلب لطف او، آينه ي زنگار دلم
رود روان است نگار،باغ بهاران تنش
خسته ز اندوه تنم،شاخه ي بي بار دلم
طرف گلستان رود،مرغ غزلخوان او
كي كندم يك نظر،زانكه بود خار دلم
مرغ سليماني اش،نيست دگر ره مرا
مور بيابد رهي، نيست به مقدار دلم
جمله اي ايام گذشت، بي مدداز روي دوست
از چه چنين بي ثمر،عاقبت كار دلم
يارب ازاين جست وخيز ،سودي نشد حاصلم
كار به آخر رسيد،در طلب يار دلم
يابرسانم به وصل،يا بستانم تو جان
تاب وتوان نيست،دگر اين دل بيمار دلم
1374
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 27 فروردين 1398برچسب:منير ,سليماني ,آينه ,شمع ,بي ثمر ,تاب وتوان , , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
نوروز
«نوروز»
اگر چه به ظاهر من ترا نوروز مي خوانم
وليك ترا من قاتلي مرموز مي دانم
به هر بار آمدن يك سال زمن كشتي
در اين كار ترا همدست حاج فيروز مي دانم
من ساده به ديدارت لباس نو مي پوشم
خطا است گر ترا بهتر زديگر روز مي دانم
نوروز 92
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 6 فروردين 1387برچسب:نوروز ,قاتل ,حاج فيروز ,ساده ,لباس نو , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
شعر :باغ
«باغ»
مرا به باغ ببر
شاخه لبريز شكفتن شده است
فرصتي است براي رستن
با باغ همراه بايد شد
با گياه بايد رست
با ساقه بالا بايد رفت
با شكوفه بايد شكفت
لحظه ها رابه شاخه بايد بست
بلبل سجده به گل برده است
كلاغ را تسليتي بايد گفت
مرا به باغ ببر
ديدن داردسرك پروانه
از باغ به باغ،از گل به گل
ديدن دارد خواهش پيچك ز درخت
ديدن دارد عرق شرم علف
ديدن دارد طپش نبض گياه
مرا به باغ ببر
اتاق مسموم تنهايي است
ديوار بهانه اي نيست براي ماندن
همه چيز جريان دارد در باغ
جريان دارد گل،سايه،درخت
جريان دارد چهچه بي وقفه بلبل
جريان دارد بودن من، تو،عشق
جريان دارد خدا
در ذهن شكوفه ميوه تابستان است
نكند باغ فرو افتد از انديشه صبح
نكند حس نكنيم لحظه شبنم را
باغ فلسفه ي آمدن ورفتن ماست
نكند ساده بگيريم برگ درخت را
نكند سير نكنيم
از شاخه ي خشك تا شاخه ي خشك
فرورين 1375
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 17 اسفند 1387برچسب:باغ ,فلسفه ,تابستان ,عرق شرم ,مسموم , , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
غزل:وقت پرواز است
«وقت پرواز است»
وقت پرواز است ولي، بال پروازي كجا
كنج دل زندان غم،شوق آوازي كجا
ني زدل خيزد طرب ني زلب آيد صدا
جمع ياران را چه شد،نغمه از سازي كجا
حسرت ديدار دوست،تا به كي بايد كشيد
جان به لب آمد مرا، يار طنازي كجا
راز دل را پيش كي، تا به كي بايد نهان
جمله راز داران دريغ،محرم رازي كجا
خون دل ها خورده ام،دل شده است درياي خون
غرقه در خونم ولي،ناي ابرازي كجا
كو زمجنوني سراغ كو زفرهادي نشان
شور منصوري برفت،يار سربازي كجا
قوم در ره مانده را،صد پيمبر شد رسول
قبله را جوييم زكي،طور اعجازي كجا
ما به مقصد كي رسيم،پس چه شد پايان راه
ما ز ره وامانده ايم،گو سرآغازي كجا
1386
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: چهار شنبه 9 اسفند 1387برچسب:پرواز ,طناز ,پيمبر ,طور ,رازداران , , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
شعر :وقتی که نیستی
«وقتی که نیستی»
نمي دانم چرا وقتي كه نيستي
همي غمگين وبيمار است دل من
هزاران سبزه مي رويد به هستي
نرويد غير اندوه از گل من
غروب دلگير ومن تنهاي تنها
قوي بغضي نشسته روي نايم
چو مي خواهم گريزم زين همه غم
فرو افتاده در عشق هر دو پايم
نمي دانم چرا وقتي كه نيستي
دلم دارد هواي ديدنت را
كجايي تا درافتم من به پايت
كجايي تا بگيرم دامنت را
نمي دانم چرا وقتي كه نيستي
دگر گلها صفايي را ندارند
حقيرم مي شمارند مردم شهر
دگر مردم خدايي را ندارند
چو مي آرم به يادم رفتنت را
رفيقم مي شود غم هاي عالم
اتاقم مي شود خاموش ودلگير
فرو مي ريزدم آوار ماتم
در آن گاهي كه نيستي در كنارم
شبم بي تو شبي تاريك وتار است
سكوتي مي رسد از پشت درها
نصيبم گريه هايي بي شمار است
گهي بر عكس زيبايت نشينم
گهي بر خاطرات پر ز اندوه
گهي پيچم به خود چون مرغ بي سر
گهي گريم بر آن گيسوي انبوه
1375
نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 24 بهمن 1387برچسب:غروب ,سبزه ,آوار ,مرغ , , ׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
صفحه قبل 2 3 4 صفحه بعد