فصل تنهايي

ادبي و هنري

شعر:آرامش درشب

 

     
     
     
        آرامش درشب
     
     
    شب، آرام
     
    من درخواب،تو در خواب
     
    یک نفر وداع می گوید
     
    آغوش گرم زن
     
    آغوش نرم رختخواب
     
    گام بر می دارد
     
    از کنار یکدانه کودک، آرام،آرام
     
    میان رفتن وماندن
     
    تنها طنابی است فاصله
     
    ودر انتهای اندک فر صت خویش
     
    طناب را می آویزد
     
    بر حلقوم سرد زندگی
     
     
    شب، آرام
     
    من درخواب،تو در خواب
     
    نامردی در تاریکی شب
     
    فرو خسبیده است
     
    بر فراز عفت یک زن
     
    بسان جغد شوم شب
     
    به روی طعمه مغلوبه ی خویش
     
    می ساید چنگ ودندان را
     
     
    شب، آرام
     
    من درخواب ،تو درخواب
     
    سربازانی در فراسوی مرزها
     
    تا رسیدن به ساعتهای زوج خوش خواب
     
    پاس می دارند ثانیه ها را
     
    خواب خوش نامزد
     
    خواب خوش فرزند
     
    خواب خوش مادر
     
     
    شب، آرام
     
    من درخواب،تودر خواب
     
    دز زیر چرخ یک ماشین
     
    برسطح تاریک یک جاده
     
    نقش می گردد یک خارپشت
     
    می میرد یک سک
     
    جان می دهد یک گربه
     
     
    شب آرام
     
    من در خواب،تو در خواب
     
    رئیس جمهور وقت ظلم
     
    طرح جنگ می ریزد
     
    به روی کشوری مظلوم
     
    پروفسوری نابالغ
     
    علم را درون بمب می کارد
     
    دزدی از دیوار فقارت می رود بالا
     
    زنی به دست شوهرش می شود مقتول
     
    زنی دیگر برای نان چند فرزند خود
     
    به حراج می گذارد پیکرش را
     
    وچه ارزان می کند حراچ
     
    دراین بازار پررونق
     
    گران کالای جانش را
     
     
     
    شب، آرام
     
    من بیدار،تو بیدار
     
    تو اندوه می گریی
     
    بر مزار خاطرات رفتگانت
     
    جیر جیرک درپای بوته ی گل
     
    در موزیک دلگیر شبانه
     
    بدرود می گوید قطرات سرداشکت را
     
    ومن نیز
     
    از لابلای رود پیچ درپیچ سیم ها
     
    غرق می گردم
     
    در گرداب گریه های بی صدای تو
     
    اندوه تورا مرزی نیست
     
    اما بر گرد باغ آرزوهای سرابت
     
    پرچینی است به بلندای تنهایی من
     
    ومن عکس تنهایی ام را
     
    از قاب کهنه ذهنم برمی دارم
     
    وبر تکه ای کاغذ می آویزم
     
    وبه گربه ای خوشبخت می اندیشم
     
     
    شب،آرام
     
    من بیدار،تو بیدار
     
    همه بیدار
     
    شب زایشگاه حوادث های بسیار است
     
    شب،پناه نامردان بیشمار است
     
    شب.....
     
    سب.....
     
    شب.....
     
    نمی دانم چرا بچه گنجشگ های من
     
    همیشه می مردند به شب
     
    نمی دانم چرا در صبح می آید صدا
     
    از بلند گوی بلند مسجد جامع
     
    که دیشب یک نفر بدرود گفت
     
     
    دار تنگ فانی را
     
    نمی دانم چرا محکوم اعدامی
     
    به شب آویز می گردد به دار
     
    نمی دانم چرا درشب.....
     
    نمی دانم چرا درشب.....
     
    نمی دانم چرا درشب.....
     
     
             سرایش1375

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: یک شنبه 11 تير 1391برچسب:شب,آغوش گرم,جغد شوم,جيرجيرك,محكوم اعدامي,گربه,خارپشت, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , fasletanhaiy.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM