فصل تنهايي

ادبي و هنري

شعر :خاطره

 

«خاطره»

من ندانم كه خواب بود يا يكي لحظه ي روشن

من ندانم سراب بود يا يكي چشمه ي جوشان

من هنوز ماتم ومبهوت

من هنوز گيجم وحيران

آمدي مثل يكي صاعقه اندر دل يك دشت سياه

آمدي مثل يكي تند باد

كه هوشياري مرا با خود برد

آمدي مثل يكي خواب پريشان در تن تب دار كسي

مثل يك حادثه در اوج سكوت

مثل يك قاصدك از سمت بهار

 

من چه روشن شده بودم در آن لحظه ديدار

من چه سرشار شده بودم از آن برق نگاه

من چه عاشق شده بودم در آن فرصت كوتاه

 

حجم تو پر كرد همه تنهايي من را

آمدنت خاطر شد بر در  و ديوار اتاقم 

آينه اتاق من 

عكس تو را تا به ابد در دل خود خواهد داشت 

باغچه كوچك ما

پر شود از شاخه لبخند تو در فصل بهار

طعم تنت شراب كهنه را حكايت مي كرد

لحن نگاهت عاشق ديوانه را

بغض صدايت غم بي پايان را

 

بي تو هر  لحظه دلم در چمن  ياد تو لغزد

چون كبوتر شود و بر حرم بام تو چرخد

گر جه اكنون دگر جاي تو خاليست

در همه گوشه ي اين خانه

ولي عطر تو جاريست

                                      آبان / 1382

 

 

 

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:خاطره , صاعقه , تندباد , شراب كهنه ,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , fasletanhaiy.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM