«سال های ویرانی»
در این سال ها
که هیچ کس غم نمی کاهد زدل هامان
وهیچ کس ره نمی جوید به ژرفامان
در آین سال ها
که دیگر هیچ نگاهی با نگاهی در نیامیزد
ودیگر هیچ کلامی با کلامی جفت نمی گردد
همه آشفته و حیران
همه تنها وسرگردان
دگر از باغ لب هاشان
سلامی بر نخواهد رست
سلامی هم بگوییشان
جوابت را نخواهند گفت
هنوز بازار عشق وعاسقی گرم است
ولی کالایشان از نوع نیرنگ است
از جنس تزویر
بس لیلای صد مجنون
بسی فرهاد بی شیرین
بسی بیژن به چاه صد هزار اندوه
به امید منیژه جانشان بر باد رفته
هزاران چوبه دار است پیدا
دريغ وصد دریغ از منصوری که بر دارش بیاویزند
قنازی ها به کنج لک خزیدند
وکلاغان بر منار هر سپیداری
وقیحانه غزل خواندن بنا کردند
وگل ها زین همه اندوه بپژمردند
وخشکیدند
دراین سال ها
که هیچ کس غم نمی کاهد زدل هامان
وهیچ کس ره نمی جوید به ژر فامان
همان بهتر که برچینیم بساط عاسقی ها را
ودرخیزیم به کنج عزلت تنهایی هامان
وبر گرد مزار خویش بنشینم
وبگرییم هر چه اندوه است
به امید دگر سالی
که به باشد از این سال وزان سال ها
سرایش۱۳۷۹
|