«غزلي براي تو»
بر خم گيسوي يار،مانده گرفتار دلم
باده فروش او بود آنكه خريدار دلم
ماه منير است رخش،شمع فروزان دلش
در طلب لطف او، آينه ي زنگار دلم
رود روان است نگار،باغ بهاران تنش
خسته ز اندوه تنم،شاخه ي بي بار دلم
طرف گلستان رود،مرغ غزلخوان او
كي كندم يك نظر،زانكه بود خار دلم
مرغ سليماني اش،نيست دگر ره مرا
مور بيابد رهي، نيست به مقدار دلم
جمله اي ايام گذشت، بي مدداز روي دوست
از چه چنين بي ثمر،عاقبت كار دلم
يارب ازاين جست وخيز ،سودي نشدحاصلم
كار به آخر رسيد،در طلب يار دلم
يابرسانم به وصل،يا بستانم تو جان
تاب وتوان نيست،دگر اين دل بيمار دلم
1374
|