«اندر سوگ نامه»
روزگار نامه وپاكت چه زود از ياد رفت
سربه خاموشي نهادوآتشش بر باد رفت
كس دگر از پاكت وپستچي نمي گيرد خبر
ني زصندوق وزتمبر مانده است اثر
اشك شوق انتظار نامه هم افسانه شد
تمبرو پاكت،پاكت ونامه زهم بيگانه شد
كس دگرآلبوم تمبري اونياورد گرد هم
ني زتمبري شاد گرديد ني زتمبري پر زغم
آن كبوتر كه او بياورد نامه ها از دست يار
قصه شد،افسانه شد،نقشي كهن بر سقف غار
كس دگر امروزه ننوشت عاشقانه نامه اي
يا نلغزاند به روي كاغذ از شوق خامه اي
با صفا بود نامه بگرفتن زدست دلبران
دزدكي آن هم زدست دلبري بس مهربان
خواندني بود نامه هاي آن نگار نازنين
گرچه خالي بودزپاكت يا يكي تمبربرجبين
موج مي زد شور واحساس از ميان نامه اش
مي تراويد عطر جانش از دهان خامه اش
هر خطش گويا شرابي كهنه بود بر جان من
مي شنفتم ازخطش همچون زلبهايش سخن
نامه ها رفتندوعشق هم رنگ صدرنگي گرفت
عاشقان آواره،دل ها بوي دلتنگي گرفت
مرد چاپارمردو آن پستچي به خواب ناز شد
باز دوراني دگر از نامه ها آغاز شد
سرآيش پاييز 1391