چرا با ما چنين كردي ورفتي
دل مارا غمين كردي ورفتي
هزاران آسمانم آرزو بود
اسير اين زمين كردي ورفتي
كبوتر گشتم و بر گرد بامت
بدون دانه افتادم به دامت
مرا آزاد نكردي زين قفس تو
نه نوشاندي يكي جرعه زجامت
دواي درد هر بيگانه بودي
رقيبان راچراغ خانه بودي
براي من فقط دام وفقط دام
براي نارفيقان دانه بودي
محبت كردم ومهري نديدم
زباغ تو بجز خارش نچيدم
نكردي رحم بررخسار زردم
نه شرمت آمد از موي سفيدم
خدا را مي پرستي يا صنم را
عرب،آيين داري يا عجم را
به هر دين و به هر آيين كه هستي
دگر نشكن دل وعهدوقسم را
1391
|