فصل تنهايي

ادبي و هنري

ترانه:گلایه

      

        «گلايه»

ديگه از تو سير شدم

خسته شدم ،دلگير شدم

جونيمو دادي به باد

از دست تو ،من پير شدم

 

حرفات همش دروغ بود

چراغ بي فروغ بود

سرت هميشه انگار

واسه ي من شلوغ بود

 

هر بار قرار گذاشتي

بازم منو تو كاشتي

هر وقت گلايه كردم

واسم جواب نداشتي

 

نداشتنت عذاب بود

با تو بودن سراب بود

حرفاي اين دل من

سؤال بي جواب بود

 

از عشق من گذشتي

غرورمو شكستي

از همه دل بريدم

به من  تو دل نبستي

 

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:ترانه,دروغ,فروغ,سؤال,سراب,گلايه,قرار گذاشتن,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , fasletanhaiy.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM