«آرزو»
بگذار که درسایه ی گیسوی تو آرام بمیریم
ناخورده یکی دانه،به صد شوق دراین دام بمیریم
عمریست که آواره ی این کوچه وبازار توهستیم
از سفره احسان تودور است که بد نام بمیریم
ما بر سر هر بام نشستیم وسرانجام پریدیم
تقدیر چنین است که بر گوشه ی این بام بمیریم
ما بنده ی عشقیم وعشق خاطره ی سبزحیاط است
باشد که از این عشق جگر سوز تو هر شام بمیریم
ما تشنه ی یک جرعه از آن جام گوارای تو هستیم
میخانه تو باشی وما تشنه از آین جام بمیریم؟
ما مرغ خیالیم که جزقاف وصال تو نخواهـیم
نـگذار که دربـاغ تمنـای تو ناکـام بمیریــم
سرایش۱۳۸۰
|