«از نو»
وقت آنست يكي قصه زنو ساز كنيم
سمت ميخانه رويم عقده زدل باز كنيم
گر فلك بار دگر باز جوابم كند
جنگ ،با چرخ فلك يكسره آغاز كنيم
با حسودان دغل دم زرفاقت نزنيم
ما زكوته نظران،جمله نهان راز كنيم
گر كه آن يار بسي با دل ما ناز نمود
ما بسي عشق بر آن دلبر طناز كنيم
او كه در دام دلش جاي نداده است مرا
بهر يك دام دگر باز كه پرواز كنيم
چون كه در باغ دلش جاي، دگر نيست مرا
ما كه در باغ دگر، فكر هم آواز كنيم
اي كه آسوده نشتي تو در اين كنج قفس
ما برآنيم ،يكي قصه زنو ساز كنيم
ارديبهشت1384
|